;

نگارش یازدهم -

درس دوم نگارش یازدهم

Kosar Ebrahimi

نگارش یازدهم. درس دوم نگارش یازدهم

بچها انشا ص 51 رو میخوام لطفا از خودتون باشه از گوگل نباشه مرسی

تبلیغات

جواب ها

💎fatemeh 💎

نگارش یازدهم

مقدمه : همواره انسان هایی که فراموششون کرده ایم و فراموشمان کرده اند ناگهان یه جایی وارد زندگی ما می شوند که اصلا در فکرمون نمیگنجید اینجور انسان ها تبدیل میشوند به فرشته ی نجات فرشته ی نجاتی که درست تویه لحظه ی سقوط به دادمون میرسن و مارو نجات میدن. تنه انشا : توی اتاف درمانگاه راه می رفتم و از سر ناتوانی از این سمت به سمت دیگر قدم می زدم تا دقایق سخت سریعتر تمام شوند. مادرم در درمانگاه بستری بود هیچ کس را نداشتم تا کمکم کند یا اصلا از سر بی کسی و تنهایی به من دلداری بدهد. غمگین و افسرده در کنجی کز کرده بودم که یهو دستی روی شانه ام گذاشته شد. کله ام را که چرخاندم یک فرد هم سن و سال خودم را مشاهده کردم. با صدای دل انگیزی گفت : سلام دوست گل منو یادت نیست ؟ با این جمله جهش کردم به گذشته به روزهای زیبای بچگی یک روز اول مدرسه با صمیمی ترین و بهترین دوست آن روزم و به روز های بعد از آن که با همان دوست خوب گذشت اما ناگهان دوستم به خاطر شغل باباش از مدرسه رفتند و من ماندم و باز هم تک و تنهایی و الان بعد از هشت سال همان دوست صمیمی رو به رویم ایستاده بود و دستانش را تکیه گاه بی کسی من شده بود. آن زمان دوست صمیمیم مثل نجات غریق من را در بغل گرفت و من را از دلتنگی دراورد. اتفاقی دوستم در آن بیمارستان بیماری داشت و مرا رویت کرده بود و شناخته بود. چه زیبا و دل انگیز بود آن لحظه که دلم گرم بود که کسی را پیش من است. آن زمان دوستم مثل آب بارانی بود که بر لب تشنه آب ندیده من ریخته شد و من را نجات داد. شاید در ظاهر کار خاصی نکرد ولی همین که یک نفر در پیش من است و مرا از آن فضای افسردگی و استرس زا در آورد یک دنیا عشق و حس خوب بود. نتیجه گیری : معجزه ها گاها کوچک هستند و گاها بسیار بزرگ. تکته مهم این است که کدام یک از آن ها زندگی باطنی را به انسان بازگرداند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 چشمانم را که باز میکنم به وضوح پنجره را میبینم بیشتر مینگرم میبینم صبح است من هنوزخفته بیخبر با اب سردی به خودم می ایم خواستم بیرون بروم تا هوای صبحگاهی غرق در سراسر وجودم شود سردی باد از رفتنم به بیرون از خانه باز میدارد به عقب بر میگردمو درا میبندم میگویم جسارت هم چیز خوبیست. در کنج دلم احساس خوشحال زیادی دارم از این بابت که قرار است دوست دیرینه ام را ببینم ..نگاهی به ساعتم میدازم به راستی که چشم بر هم بزنی زمان باقی نیست. وقت رفتن است خداحافظی با پدر مادر میکنم و در را پشت سرم میبندم گربه ای با قامت لرزان و گرسنه چشم هایی معصوم سر راه است چه کنم این نیز بگذرد’استرس که نه ولی کنجکاو که گذر زمان بر او تاثیری داشته یا فقط منم ‘لازق’ گذشته ام به کنار پل که میرسم نفسی تازه میکنم تعجب میکنم کسی نیست خسته شدم از بس به اطراف نگاه کنم میگویم نکند باز کار هایش مکرر شود به اب نگا میکنم با اب درد دلی میکنم چه غم انگیز.:اب ت چه زلالی کاش همه مثل تو بودن تا دنیاهم زیبایی به خود میگرفت انگار قسمت نیست ببینمش.. وقتن رفتن به خانه هست اما من هنوزم منتظرم این کارش را به پای سادگی ام میزارم اما غافل از اینکه شانس یک بار به ادم رو میکند..

ماشینت رو توی 45 دقیقه نقد بفروش!

کافیه وارد این سایت شده و مشخصات ماشین رو وارد کنید، قبل از محضر هم بصورت نقد تسویه میشه. منتظر چی هستین؟ هیچ جایی سریع‌تر از اینجا نیست.

سوالات مشابه